نقد و بررسی فیلم The Lives of Others (زندگی دیگران)

ساخت وبلاگ

نقد و بررسی فیلم The Lives of Others (زندگی دیگران)



کارگردان: Florian Henckel von Donnersmarck (فلوریان هنکل وون دونِرسمارک)
نویسنده: Florian Henckel von Donnersmarck (فلوریان هنکل وون دونِرسمارک),

8.4
89
0.92

خلاصه داستان:

موئه، نقش یک بازجو و مأمور شنود اشتازی -پلیس امنیت آلمان شرقی- به نام «ویسلر» را بازی می‌کند، او مأور می‌شود که فعالیت‌های نمایشنامه‌نویسی به نام «گئورک درایمن» را زیر نظر بگیرد، در خانه‌اش وسایل شنود بگذارد تا با پیدا کردن مدرکی علیه او، اسباب محدود کردن


بازیگران:


Ulrich Mühe (اولریش موهه)


Martina Gedeck (مارتینا گیدک)


Sebastian Koch (سباستیان کخ)


Ulrich Tukur (اولریش توکور)


تصاویر فیلم:

The Lives of Others (زندگی دیگران)


نقد و بررسی فیلم به قلم

 

یادداشتی بر فیلم زندگی دیگران (لارا توماس)

 

ترجمه: ربیعیان

 

زندگی دیگران محصول سال 2006 آلمان است که سال بعدش، جایزه‌‌ی اسکار بهترین فیلم خارجی و سپس، 59 جایزه‌ی دیگر را دریافت کرد. داستان فیلم جاذبه‌ی تلخی دارد. عباس میلانی در مقدمه‌ی ” چند گفتار درباره‌ی توتالیتاریسم” می‌نویسد:” [ این نوع حکومت] چون برای فردیت احترامی قائل نیست… پس ارجی برای عرصه‌ی خصوصی فرد قائل نیست و دولت را محق و در واقع مکلف می‌کند که بر تمامی لحظات زندگی یک یک انسان ها نظارت کند.” فیلم جدا از محتوایش، پرظرافت و خوش ساخت، و اولین ساخته‌ی بلند کارگردانش است. یادداشت زیر را سایت culture wars در مه 2007 به قلم laure thomas منتشر کرده که ترجمه اش را می‌خوانید.

زندگی دیگران از آن فیلم‌هایی است که در معرفی‌اش خیلی ساده می‌گویند:” حتما باید ببینید.” برهه‌ای رشک انگیز از زندگی در یکی از حداقل فضاهای مطلوب را تصویر می‌کند: آلمان شرقی کمونیستی زیر نظر پلیس مخفی (stasi). در واقع، آنچه در این زندگی باارزش است (عشق و خلاقیت هنری) رفته رفته به واسطه‌ی رژیم تباه می‌شود. همه چیز بسته به میل مردی است که فهمیده چگونه این زندگی باارزش در مقابل همه‌ی پیش داوری‌های اولیه‌اش قرار دارد تا از آن محافظت کند.

فیلم این کارگردان جوان شما را به اواسط سال‌های 1980 می‌برد. فلوریان هنکل فن دونرسمارک در 1989 وقتی دیوار برلین فرو ریخت، باید شانزده ساله باشد. سقوط کمونیسم و اتحاد دوباره‌ی آلمان مهم‌ترین وقایع پنجاه سال اخیر اروپا هستند. این رویداد مهم روی فلوریان جوان باید چه تاثیر شگفتی گذاشته باشد. روشن است که تماشای “زندگی دیگران” باید مدت‌ها پرسش‌هایی از این قبیل را در ذهنش برانگیخته باشد: زندگی مثل آن طرف دیگر باید چطور باشد؟ مردم چطور کنار آمدند؟ چطور ماندند و ارتباط برقرار کردند؟ چطور شوق آزادی را در خودشان سرکوب کردند؟

Das Leben der Anderen [زندگی‌های دیگران] ( که به تسامح زندگی دیگران و مفرد ترجمه می‌شود) درباره‌ی زندگی نمایشنامه نویسی سوسیالیست، گئورگ درایمن (سباستیان کخ)، ” تنها نویسنده‌ی غیر برانداز آلمان شرقی”، و معشوق بازیگرش کریستا_ماریا زیلاند (مارتینا گدک) است. آنها دیگرانند و این زندگی آنهاست. پس زمینه‌ای که از زندگی آنها در جمهوری دموکراتیک آلمان (DDR) دیده می‌شود بی‌همتاست: هوپتمان گرد ویسلر (اولریش موهه)، مامور پلیس مخفی، از سوی وزیر فرهنگ دستور دارد در مورد زندگی آنها جاسوسی کند. این عامل حکومت فاسد و کثیف کریستا_ماریا را دوست دارد و امیدوار است که خود را از شر رقیب عشقی که زندگی نمایشنامه نویس را زیر نظر پلیس مخفی قرار داده خلاص کند.

عملکرد “لازلو” (اشاره به a clin d`oeil [چشمک] به رقیب عشقی بوگارت در “کازابلانکا”) ویسلر را وارد زندگی زناشویی گئورگ و کریستا_ماریا می‌کند، و نشان می‌دهد که مقامات آلمان شرقی چگونه شنود می‌کردند. همکار ویسلر که شب‌ها ایستگاه شنود را به راه می‌اندازد، می‌گوید:” ترجیح می‌دهم جاسوسی هنرمندها را بکنم…”، و در واقع نشان می‌دهد که زندگی هنرمندان مطلقا هوس انگیزتر از افسران پلیس مخفی است که اغلب منفور و بیمناک بودند.

ویسلر قبل از اینکه بفهمد عاشق می‌شود. نه تنها به واسطه‌ی جذابیت مارتینا گدک، بلکه به واسطه‌ی خود “لازلو” و زندگی فرهنگی زوجی که با دوستان و امور هنری روزگار می‌گذرانند. اما آنچه بیشتر مایه‌ی حسرتش می‌شود، به جای دلسردی از فساد ارکان رژیم، ایمان شاعرانه‌ی درایمن به سوسیالیسم است. برای اینکه این شیوه بتواند اثر بگذارد نوشتن او بیشتر امیدبخش است تا سرکوفته. وقتی دنیا در برابرشان فرو می‌ریزد، که مقدر است، بازیگر دوست داشتنی هم فرو می‌ریزد، همان که موهه تحت تاثیرش قرار گرفته و از او حمایت می‌کند. بازی این مرد بسیار تاثیرگذار است؛ فقط با تغییرات جزئی در چهره، بیشتر اوقات احساسات خود را درباره‌ی این زوج در حد مجاب کردن ابراز می‌کند.

و همین است که فیلم را تاثیرگذار می‌کند. همین کانون تراژدی است که می‌تواند شخصیت‌های تک بعدی را رنج دهد و در مقابل، آنها را کاملا بپرورد: گریه می‌کنند اما می‌خندند، یاس و اشتیاق را احساس می‌کنند، با هم و کنار همند اما مفلوک و تنها، اندوه می‌خورند و عصیان می‌کنند، و می‌میرند و زندگی می‌کنند. پایان خوش هالیوودی در کار نیست، اما فیلم در احساسی از ایمان به انسانیت پایان می‌گیرد، و حتی می‌توان گفت پیروز می‌شود؛ سرانجام غل و زنجیرها می‌شکند.

 

ترجمه: ربیعیان

منبع: درخت ابدی

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

نگاهی به فیلم زندگی دیگران ساخته فون دونرس مارک (امید حبیبی نیا)

 

اگرچه در سالهای اخیر در آلمان شمار فیلم هایی که درباره دوران حکومت آلمان شرقی ساخته شده اند کم نبوده است اما شاید زندگی دیگران ( Das Leben der Anderen)، ساخته فلورین هنکل فون دونرس مارک، که به تازگی در کشورهای مختلف بر روی پرده سینماها رفته است و همزمان با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شده است، فیلمی از جنس دیگر باشد.

فضای خفقان زده و وهم آلود حاکم بر آلمان شرقی هم در قاب بندی های تصویر و هم در سایه روشن ها و رنگ به خوبی خود را نشان می دهند تا تماشاگر به خوبی دهشت حاکمیت توتالیتر را دریابد.

فیلم برای تاکید برهمین فضا از صحنه بازجویی آغاز می شود، بازجویی که هدف از آن هم کشف اطلاعات و هم درکوبیدن روانی متهم است. این صحنه با صحنه ای که بازجو در کلاس درسی در دبیرستان نوار صدای بازجویی را پخش می کند با مونتاژ موازی همراه می شود تا علاوه بر آنکه بر ترساندن مردم از پلیس امنیتی تاکید شود، ماهیت چنین حکومتی که همواره با سوءظن و شک به شهروندان می نگرد و دیگران را به جاسوسی برای خود ترغیب می کند را نیز برملا کرده باشد.

در روند همین تعقیب و مراقبت و شنود است که ما کم کم با شخصیت درونی گئرد وایسلر، بازجوی ارشد اشتازی ( پلیس امنیتی آلمان شرقی) آشنا می شویم؛ مردی تنها و متعصب به سوسیالیسم که در چارچوب چنین سیستمی زندگی خود را وقف مراقبت از حاکمیت کرده است، اما به تدریج شک و تردیدهایش درباره نتایج کارهایش او را از مقام بازجو به مقام ناظر و سپس همسو می کشاند.

زندگی دیگران اشاره ای آشکار به تمایل حاکمیت ( که شاید نمونه غربی آن هم کم نباشد) به نظارت و رازگشایی از رازهای زندگی شهروندان است و در همین فرایند نظارت است که تحول درونی شخصیت اصلی آن رخ می دهد.

در همین روند است که گئرد وایسلر، به تدریج از نقش پلیس به نقش مداخله گر و حامی سوق داده می شود و از نقش قراردادی خود فاصله می گیرد.

در همان ابتدای کار که دستگاه های شنود در منزل کارگردان تئاتر کار گذاشته شده است، در برخورد با رئیسش وقتی راهش را به سوی پایین سالن غذا خوری کج می کند و رئیسش با تعجب یادآوری می کند که جای ما آن بالاست، او سر میز کارمندان دون پایه می نشیند و می گوید: “بالاخره سوسیالیسم باید از یک جایی شروع شود”.

موسیقی فیلم، با تکرار موتیف های دلشوره آور فضای حاکم بر زندگی روشنفکران در حکومت پلیسی را آشکار می کند و به خوبی می تواند پیوندی بین دنیای درونی نظارت شوندگان و ناظر و نگرانی ها و تنش های حاکم بر زندگی شان برقرار سازد.

“سونات برای انسان های شریف”، هدیه نمایشنامه نویسی که اجازه کار ندارد به گئرگ است، که به سوناتی از بتهوون اشاره می کند که ولادیمیر ایلیچ لنین به ماکسیم گورکی در باره آن گفته است وقتی من سونات آپاسیونتای بتهوون را گوش می دهم، می خواهم که از رازهای درونی دیگران باخبر شوم، اما هیچ کس نباید به رازهای مردم کاری داشته باشد، تنها کسانی که انسانیت خود را فراموش نکرده باشند می توانند از این موسیقی لذت ببرند، نه کسانی که در پی ستیزه جویی با دیگران و پرده برداری از رازهای دیگران باشند.

در همین جا است که او پلشتی کار خود را در طرز برخورد رئیسش با کارمندان دون پایه به عینه می بیند و خود رفته رفته درگیر زندگی گئورگ دریمن و کریستا ماریا، شریک زندگی او می شود و بیش از پیش متوجه تنهایی و ماشینی بودن زندگی اش می شود.

از این نظر فیلم نقبی مکاشفه جویانه به ساختار روانشناختی و ماهیت سیستم توتالیتر با همراهی با بازجوی ارشد همین سیستم است که در پایان سر به طغیان برمی دارد و برخلاف آموزه ها و انگاره های قالبی زندگی ش حرکت می کند.

قربانی شدن ماریا بازیگر برجسته تئاتر و شریک زندگی گئورگ در این میان، اگرچه پایانی تراژیک است اما آخرین حلقه اتصال گئرد با آن سیستم پلیسی را درهم می شکند.

در صحنه به یاد ماندنی دیگری در تضاد با صحنه آغازین فیلم، وقتی گئرد به دلیل همدستی با مظنونان و تمرد از وظیفه از خدمت در اشتازی به کار دون پایه ای در اداره پست برای بازرسی نامه ها گماشته شده و خبر فرو ریختن دیوار برلین را می شنود کار را در میان بهت همکارانش رها می کند و به سمت دری روشن می رود.

از این جاست که با گذشت زمان و در هم ریخته شدن آن سیستم، با فضایی رنگی و کادر باز روبرو می شویم که تفاوت دو زمانه را به خوبی نشان می دهد و به از میان رفتن دیوارهای ذهنی و فیزیکی با حرکت پر شتاب و سرشار از زندگی گئرد در متن آن اشاره می کند.

درباره فیلم

زندگی دیگران (عنوان انگلیسی The Lives of Others)، اولین ساخته فلورین هنکل فون دنرسمارک، در سال۲۰۰۶پس از دریافت تعداد زیادی جایزه از جشنواره های مختلف، برنده اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد و همزمان اکران آن در اروپا ( این فیلم پیش تر در آلمان، اتریش و سوئیس اکران شده بود و از اواخر مارس در سینماهای آمریکا و اروپا اکران شده است) و با نقدهای ستایش آمیز منتقدان روبرو شد.

فیلم از سال گذشته که برای نخستین بار در جشنواره لوکارنوی سوئیس به نمایش در آمد و جایزه فیلم منتخب تماشاگران را از آن خود کرد، تاکنون در ۲۳ جشنواره بین المللی به نمایش در آمده است و ۳۰جایزه به خود اختصاص داده است، از آن جمله هفت جایزه از جوایز فیلم آلمان (Deutscher Filmpreis) که در۱۱ رشته آن نامزد بود و رکورد تازه ای برای یک فیلم آلمانی محسوب می شود.

در این فیلم که شماری از مشهورترین و محبوب ترین بازیگران سینما وتلویزیون آلمان بازی می کنند، فرصتی برای اورلیش موئه (که خود در بخش شرقی آلمان زندگی می کرده است) برای بازی در نقشی بسیار حساس و درون گرایانه بوده است

او بیشتر برای بازی در سریال های محبوب تلویزیونی به ویژه در باره دوران زمامداری هیتلر مشهور بوده است که برخی از این سریال ها در سالهای دور در ایران هم به نمایش در آمده اند.

آهنگساز فیلم گابریل یارد که به همراه استفانی موکا، موسیقی تماتیک و روایی فیلم را برای تاکید بر فضای خفه و دلشوره آور آن ساخته است، کارنامه ای بسیار درخشان در این زمینه دارد و موسیقی فیلم هایی چون بدرود (۲۰۰۳)، بیمار انگلیسی (۱۹۹۶) و فرادرمانی (۱۹۸۷) را ساخته است.

این فیلم که با بودجه بسیار کمی در برلین، فرانکفورت و بخش های شرقی آلمان ساخته شده است تا کنون در اکران سینمایی خود به مرز صد میلیون دلار دست یافته است و این برای یک فیلم مستقل فروشی شگفت انگیز به نظر می آید.

درباره کارگردان

فلورین هنکل فون دونرس مارک، در سال ۱۹۷۳ در کلن متولد شد و در شهرهای مختلف از برلین غربی و فرانکفورت گرفته تا سنت پترزبورگ ( لنین گراد آن زمان)، بروکسل و نیویورک به تحصیل و کار پرداخته است.

در جوانی به ادبیات روسی علاقمند شد، درنتیجه به روسیه رفت و در آنجا به تحصیل روسی پرداخت و سپس در دانشگاه آکسفورد در زمینه فلسفه و علوم سیاسی تحصیل کرد. در سال ۱۹۹۲ بصورت داوطلبانه برای ریچارد آتن بورو، کارگردان مشهور سینما و تئاتر، در فیلم درعشق و جنگ کار کرد. پس از آن به مونیخ رفت و در دانشکده سینما و تلویزیون به تحصیل کارگردانی پرداخت و چند فیلم کوتاه ساخت که همگی با توجه بسیار روبرو شدند. پس از ساخت فیلم زندگی دیگران، وی فیلمنامه آن را نیز به آلمانی در این کشور منتشر کرد.

درباره هنرپیشگان فیلم

مارتینا گدک

پس از درخشش در زندگی دیگران و دریافت جایزه اسکار در سال 2006، در سال 2009 با فیلم The Baader Meinhof Complex نیز کاندیدای اسکار شد. گدک در زندگی دیگران یک وزنه است، میمیک های منطبق با کاراکتر استفاده از همه قابلیت های خود برای بازیگری سبب شده تا چنان در نقش خود جا بگیرد که بیننده او را خود کریستا مارینا زیلاند بداند.

اولریخ موهه

تا پیش از این فیلم هنرپیشه مطرحی در برون آلمان نبود ولی بدن شک در این فیلم نشان از یک نابغه به دست داده است.

شخصیت های زندگی دیگران همه در دایره ترس، انتظار و از دست دادن ساده ترین نوع حق حیات به ساده ترین گونه خود سرگردانند. شکست می خورند اما ناامید نمی شوند. زندگی تا روز رهایی ادامه خواهد داشت.

شخصیت «ویزلر» فوق العاده است و بازی زیر پوستی اولریش موئه در این نقش بسیار زیباست. اولریش موئه در 27 ژوئیه 2007 بر اثر سرطان معده درگذشت. زندگی شخصی اش شباهت‌های زیادی با زندگی اشخاص در این فیلم دارد. در زمانی که او ستاره تئاتر آلمان شرقی بوده از سوی اشتازی (پلیس امنیتی آلمان شرقی) زیر نظر بود. «موئه» بعدها متوجه می‌شود همسر سابقش «جِـِنی گروئل من» هنرپیشه آلمانی، به عنوان مخبر برای پلیس امنیتی کار می‌کرده است.

 

نظر منتقدان:

• ای. او. اسكات از نیویورك تایمز: در این‌جا خبری از سردی حاكم بر این‌گونه فیلم‌سازی تاریخی نیست و شما با فیلمی كاملا صادقانه و واقعا هوشمندانه روبرو هستید.

• كلودیا پیگ از یو‌اس‌ای تودی: زندگی دیگران یك تریلر سیاسی كاملا قانع‌كننده و جذاب است كه توامان چالشی خردمندانه و فیلمی به‌شدت احساسی است.

• لیزا شوارزبام از اینترتینمنت ویكلی: یك درام داستانی كاملا میخكوب‌كننده.

• كنت توران از لس‌آنجلس تایمز: فیلم به گونه‌ای قانع‌كننده نشان می‌دهد كه وقتی كار درست و تمام و كمال انجام شود، سرگشتگی‌های اخلاقی و سیاسی می‌توانند دراماتیك‌ترین و پرتنش‌ترین مخمصه‌های سینمایی باشند.

• مایكل ویلمینگتن از شیكاگو تریبیون: زندگی دیگران هم به عنوان یك درام اجتماعی و روان‌شناختی و هم به عنوان یك تریلر قرص و محكم پرتنش، فیلمی موفق و زیبا است.

• پیتر تراورس از رولینگ استون: فون دانرسمارك با استادی فیلمی ساخته كه در زمره بهترین‌های زندگی‌تان قرار می‌گیرد؛ از آن دست فیلم‌هایی كه جایگاهی ابدی در ذهن شما دارند.

• جیمز براردینلی: زندگی دیگران با بازی‌هایی قوی و فیلم‌نامه‌ای فوق‌العاده، درامی بدون تجملات و قرص‌ومحكم را تقدیم شما می‌كند كه كاملا باورپذیر است و به هیچ‌وجه تصنعی نیست.

• جی. هوبرمن از ویلیج ویس: یك تریلر قانع‌كننده و جذاب؛ اما یك درام شخصیتی نارضایت بخش.

 

منبع: آینه های روبرو

 

نقد و بررسی فیلم به قلم محسن آزرم

 

زندگی دیگران: روزگارِ سخت روشنفکران در آلمانِ شرقی (شهروند امروز)

 

برادرِ بزرگ تو را می‌پاید*

«… هیچ‌کس نمی‌دانست که پلیسِ افکار، هر چند وقت یک‌بار، یا براساس چه روشی، به تماشای زندگیِ داخلیِ کسی می‌نشیند. حتّی می‌شد این گمان را هم پذیرفت که آن‌ها، در تمامِ احوال، مشغولِ مراقبت و تفتیشِ زندگانیِ همگان بودند. به‌هرحال، برایِ آن‌ها این امکان وجود داشت که هر لحظه تصمیم می‌گرفتند، سیمِ گیرنده خود را به برق بزنند و گذرانِ زندگیِ هرکسی را، درونِ خانه‌اش، تماشا کنند…»

این تکّه از فصلِ اوّلِ رُمانِ «1984»، مشهورترین داستانِ «جرج اورول»، تفاوتِ چندانی با فیلمِ «زندگی دیگران» ندارد؛ در نخستین ساخته سینمایی «فلوریان هنکل فون دونرسمارک» به‌جایِ «پلیسِ افکار» با «اشتازی» سروکار داریم؛ همان سازمانِ مخوفی که کمونیست‌ها در آلمانِ شرقی به‌راه انداختند تا آدم‌ها را، در همه ساعت‌هایِ شبانه‌روز، زیرِ نظر بگیرند. و اصلاً عجیب و دور از ذهن نیست که ابتدایِ داستانِ «زندگی دیگران»، در 1984 است؛ در همان‌سالی که نامش را به داستانِ مشهورِ «جرج اورول» بخشیده است. در «زندگی دیگران»، چیزی به‌نام «زندگیِ خصوصی»، چیزی به‌نامِ «حریمِ شخصی» و همه چیزهایِ شبیه به این، بی‌معنا است. همه‌چیز عمومی است و به دولت و حزبِ کمونیست ربط پیدا می‌کند. کسی حق ندارد به چیزی جُز آینده «حزبِ کمونیست» فکر کند و هیچ «ایده‌آل»ی، مهم‌تر و بهتر از «ایده‌آل»ی نیست که به فکرِ «رُفقا» رسیده است. زندگی در چُنین جامعه‌ای، مُصیبت است و سایه سنگینِ این مُصیبت، سال‌ها رویِ سرِ مردمِ آلمانِ شرقی بود تا بالأخره «دیوارِ بلندِ حادثه» ریخت و همه‌چیز مثلِ روزِ اوّل شد…

«زندگی دیگران»، البته، فیلمِ خوبی است، خوب‌تر از فیلم‌هایی که قرار است گوشه‌ای از سال‌هایِ رفته را حکایت کنند؛ امّا شاید بهتر باشد صفتِ دیگری را درباره‌اش به کار بگیریم و مثلاً بگوییم که این، یکی از «تأثیرگذارترین» فیلم‌هایِ این سال‌ها است. «تأثیرگذار» صفتِ بهتری است برایِ «زندگی دیگران»، به این دلیلِ ساده که سعیِ کارگردان، بیش از همه، صرفِ این شده که چیزی را لابه‌لایِ تصویرها و گفت‌و‌گوهایِ فیلمش بگنجاند که بعد از تمام‌شدن، فراموش نشود. خیلی از فیلم‌ها، وقتی تمام می‌شوند، به خاطره‌ای گُنگ و محو بدل می‌شوند که به‌یادآوردن‌شان اصلاً آسان نیست؛ امّا «زندگی دیگران»، عملاً، بعد از تمام‌شدن، به حیاتِ خود ادامه می‌دهد. وقتی تمام می‌شود، پرسش‌ها یکی‌یکی مطرح می‌شوند و تا رسیدنِ پاسخ، به چرخیدن در خیالِ تماشاگر ادامه می‌دهند. و این‌همه، در حالی است که با فیلمی بسیار «تلخ» سروکار داریم، فیلمی که حتّی «تلخی» برایش کلمه مناسبی نیست و شاید اگر کلمه «زهرِ مار» این‌قدر پیشِ‌پاافتاده نشده بود، می‌شد آن‌را به کار گرفت. «زندگی دیگران» دنیا را به کامِ تماشاگرانش «تلخ» می‌کند، شاید به این دلیل که «صراحتِ‌ لهجه»‌اش از حدِ معمول بیش‌تر است و شاید به این دلیل که دارد داستانِ روزهایی را روایت می‌کند که فاصله زیادی با ما ندارند و شاید به این دلیل که هراسِ از راه رسیدنِ‌ چُنان روزهایی، هنوز در جانِ عدّه‌ای هست…

«زندگی دیگران» را می‌شود چندجور دید؛ یک‌بار از دیدِ «گئورگ دریمن» که علاقه‌ای به کمونیسم و حزب و رُفقا ندارد و از بختِ بد در کشوری زندگی می‌کند که قدرت به دستِ کمونیست‌ها افتاده است. امّا دریمن، علاقه‌ای به مخالفت با رُفقایِ کمونیست هم ندارد؛ همه «خواسته» او، یک زندگیِ معمولی است، این‌که نمایش‌نامه‌ بنویسد و نوشته‌اش رویِ صحنه اجرا شود. خواسته زیادی است؟ او حتّی حاضر نیست مُخالفتِ‌ قلبی‌اش را با رُفقایِ کمونیست به زبان بیاورد، چون می‌داند عاقبتِ مُخالفت و نپذیرفتنِ «ایده‌آل»‌هایی که آن‌ها برایِ مردم در نظر گرفته‌اند، چیزی جُز کشته‌شدن نیست. راهِ دیگری هم که برایش باقی می‌ماند، «خودکُشی» است؛ یعنی همان کاری که دوستش انجام می‌دهد. و اتّفاقاً، خودکشیِ همین دوستِ به «تهِ‌خط‌‌» رسیده است که چشم‌هایِ «دریمن» را باز می‌کند. «مرگ»ی لازم است تا او «زندگی» را بیش از پیش جدی بگیرد. «چسلاو میلوش» شاعرِ مشهورِ لهستان، كتابی دارد به‌نامِ «ذهنِ در بند» که به «روشنفكری» و «خودكامگی» می‌پردازد و هم‌زمان با توصیف زندگی شخصی خودش در لهستانِ سال‌هایِ دور، به گذرانِ زندگی و احوالِ سیاسی در آن سرزمین می‌پردازد. [برای خواندن سه فصل اوّلِ این كتاب، نگاه كنید به «چند گفتار درباره توتالیتاریسم»، ترجمه دکتر عباس میلانی، انتشارات اختران] میلوش می‌نویسد که هرکسی می‌نویسد تا نوشته‌اش را به دیگران عرضه کند و روشنفكر، اصلاً، نمی‌تواند برای بایگانی كشوی میزش چیزی بنویسد. درعین‌حال، میلوش، اضافه می‌كند كه گاهی شرایط سیاسی و اجتماعی نویسنده روشنفکر را وامی‌دارد تا فقط درباره آن‌چه ضروری است بیندیشد و بنویسد. امّا این ضرورت، لزوماً آن‌چیزی نیست كه خودِ نویسنده به آن باور دارد، بلكه ضرورتی است تحمیل‌شده و اجباری. او آن‌چه را كه ضروری است می‌نویسد، امّا نه به‌خاطرِ جان، كه به‌خاطرِ چیزی «عزیز»تر، و این همان چیزی است كه شاعرِ مشهورِ لهستان آن را «ارزش اثر» می‌خواند. در فصل‌هایِ میانیِ «زندگی دیگران»، صحنه‌ای هست که نمی‌شود بی‌اعتنا از کنارش گذشت؛ جایی که همان دوستِ به «تهِ‌خط» رسیده، می‌گوید که چرا باید از مملکتِ خودش برود و دلیل می‌آورد که همه نوشته‌هایِ او، از دلِ همان مملکت بیرون آمده‌اند. شخصیت‌هایی که آفریده است، گفت‌و‌گوهایی که در دهانِ شخصیت‌ها گذاشته است، همه به همان کشور تعلّق دارند و این‌همه، در حالی است که «رُفقایِ کمونیست» آزادی را از او گرفته‌اند و اجازه نمی‌دهند کاری را که دوست دارد، انجام بدهد. آزادی، چیزی است که آن‌ها می‌دهند، موهبتی است که حزب به شهروندانِ چشم‌وگوش‌بسته و سربه‌زیرش اعطا می‌کند. و مهم‌تر از این‌ها، واقعیت، همان‌چیزی است که «حزب» می‌گوید، همان‌چیزی است که «حزب» به آن اشاره می‌کند و برایِ‌ همین است که از سال‌هایِ پایانیِ دهه 1970 دیگر آمارِ خودکشی را در آلمانِ شرقی اعلام نمی‌کردند. آمارِ خودکشی، نشانه «ناامیدی» بود، نشانه رسیدن به «تهِ خط» و این یعنی دیگران این روشِ زندگی را قبول ندارند و به این نتیجه رسیده‌اند که مُردن بهتر است از تحملِ این‌همه مُصیبتِ روزمرّه. امّا «رُفقایِ حزب» که به «زندگی دیگران» احترام نمی‌گذارند؛ به هیچ‌چیز احترام نمی‌گذارند و این حق را برایِ‌ خود قائل می‌شوند که «زندگی دیگران» را زیرِ نظر بگیرند و بی‌اجازه همه حرف‌هایِ خصوصیِ آن‌ها را گوش کنند تا بالأخره، سندی برایِ مُخالفتِ یک شهروند دست‌وپا کنند. جُمله‌ای را که دوستِ به «تهِ خط» رسیده، در فصل‌هایِ میانیِ فیلم می‌گوید، در فصل‌هایِ پایانی، جوری دیگر از زبانِ «وزیرِ سابقِ فرهنگ» می‌شنویم که به «دریمن» می‌گوید حالا دیگر می‌توانی همه چیزهایی را که دوست داری بنویسی و می‌توانی همه حرف‌هایی را که دلت می‌‌خواهد به زبان بیاوری؛ امّا این همان مملکتِ آزادی است که دنبالش می‌گشتی؟ حکایتِ تلخی است؛ همه آن شور و شوقِ به نوشتن، برآمده از «ممنوعیت»‌ها بود، از چیزهایی که نباید نوشته می‌شود و حرف‌هایی که نباید به زبان می‌آمد…

«زندگی دیگران» را می‌شود یک‌جورِ دیگر هم دید؛ مثلاً از دیدِ «گرد ویسلر» که مأمورِ کارکشته‌ «اشتازی» است و صورتِ سنگی و رفتارهایِ سردش، ظاهراً، خبر از این می‌دهند که بویی از انسانیت نبرده است. «ویسلر»، تنها شخصیتی است که گمان نمی‌کنیم حتّی ذرّه‌ای تغییر کند، امّا درنهایت او تنها کسی است که به اصلِ انسانیِ خود برمی‌‌گردد. شاید کمی غریب به‌نظر برسد، ولی در طولِ استراق‌ِ سمع و گوش‌سپردن به حرف‌هایِ روزمرّه «گئورگ دریمن» و «کریستاماریا» او آن‌قدر به سرنوشتِ این‌دو علاقه‌مند می‌شود که نمی‌تواند رهایشان کند، درست مثلِ خواننده‌ای که شروع می‌کند به خواندنِ‌ یک داستان و چُنان به شخصیت‌هایِ این داستان نزدیک می‌شود که حاضر است همه هستیِ خود را گرو بگذارد و اجازه ندهد خطری تهدیدشان کند. بامزّه است که داریم فیلمی را تماشا می‌کنیم درباره «گوش‌دادن» و «ویسلر» که نمی‌تواند چیزی را از طریقِ این گوشی‌ها ببیند، مجبور است بعضی چیزها را «خیال» کند و این «خیال»‌ها را رویِ کاغذ، به‌عنوانِ گزارش بنویسد. «ویسلر» شنونده خوبی است؛ فرقِ حرفِ خوب و حرفِ‌ بد را می‌فهمد و برایِ همین است که کم‌کم به شعرهایِ «برتولت برشت» علاقه‌مند می‌شود و آن «شور و شوقِ نوشتن»ی که در وجودِ «دریمن» هست، از پُشتِ سیم‌هایِ استراقِ سمع، به او هم منتقل می‌شود و شاید برایِ همین است که در بُحرانی‌ترین مقطعِ استراقِ سمع، یعنی زمانی که «دریمن» گزارشی تکان‌دهنده درباره خودکشی در آلمانِ شرقی می‌نویسد و برایِ «اشپیگل» می‌فرستد، «ویسلر» گزارش می‌کند که او در حالِ‌ نوشتنِ نمایش‌نامه‌ای است که‌ مناسبتش چهلمین‌سالِ تأسیسِ آلمانِ کمونیستی است. این تغییرِ رویه، که کم‌کم اتّفاق می‌افتد، سویه روشنِ زندگیِ او را پیشِ چشم‌هایِ ما می‌گذارد؛ او هم آدمی است که می‌اندیشد و به کمکِ این اندیشیدن است که می‌فهمد باید جانِ نویسنده‌ای را که اثری «ناب» می‌آفریند، نجات داد. این، شروعِ یک تردیدِ بزرگ است که در کنارِ فسادِ اخلاقیِ رُفقایِ کمونیست، او را از حزب و «اشتازی» دل‌زده می‌کند. این، راهِ «ویسلر» است، هرچند سال‌هایِ آخرِ خدمتش را در «اشتازی» در گوشه دیگری از سازمان می‌گذراند و نامه‌هایِ «دیگران» را باز می‌کند…

کم‌ترین تقدیر از آدمی که جانِ کسی را نجات می‌دهد چیست؟ کم‌ترین تقدیر از آدمی که ایده نوشتن را به کسی می‌بخشد چیست؟ «گئورگ دریمن» پاسخش را در کتابی که چندسالی بعد از فروپاشیِ «دیوارِ برلین» نوشت، می‌دهد. نامِ‌ کتاب [سونات‌هایی برایِ مردانِ خوب] از کتابچه‌ای می‌آید که دوستِ به «تهِ خط» رسیده‌اش، به او هدیه کرد و خودِ کتاب هم که به نامِ سازمانیِ «ویسلر» تقدیم شد. بله، هرآن‌چه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود و «ویسلر» از همان‌روزی که عکسِ «گورباچف» و خبرِ اصلاحاتِ‌ او را دید، چشم‌به‌راهِ همین‌روز بود…

*جُمله مشهوری است از رمان 1984، نوشته جرج اورول

 

منبع: هفته نامه شهروند امروز

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

یادداشتی انتقادی بر فیلم زندگی دیگران: قلعه حیوانات (روزنامه اعتماد)

 

سوای این که بخش ابتدایی و اصلی داستان فیلم «زندگی دیگران» در سال 1984 می گذرد ـ که تاحدودی و با توجه به ظرفیت فیلم می تواند یادآور نوشته «جرج ارول» باشد ـ ریشه های مضمونی قابل مقایسه یی را می توان با «قلعه حیوانات» او نیز نسبت داد: اما بی شک زندگی دیگران نتوانسته به اثری انتقادی و تامل برانگیز در آن حد و اندازه تبدیل شود.

ساخته آقای «فلوریان هنکل فون دانرسمارک»، کارگردان 34 ساله آلمانی، با قرار گرفتن در حوزه فیلم هایی که نگاهی نقادانه و اجتماعی – سیاسی دارند و در مرحله بعد می خواهند کاملاً انسان دوستانه و متعهدانه ظاهر شوند، قدم بلندی برداشته و حتماً او این خطر را پذیرفته که گذر زمان شاید بتواند اثر او را محو کند. این همان خط باریکی است که یک شاهکار را از یک اثر تاریخ مصرف دار جدا می کند.

شخصاً معتقدم فیلم «زندگی دیگران» به طور نسبی در دسته دوم قرار خواهد گرفت و دلیلش را باید در تضاد و تناقضی که مابین فرم نقادانه و احساساتی گرایی بی حد و اندازه یی دانست که در فیلم موجود است. آثار سینمایی زیادی وجود دارند که تمام تلاش مضمونی آنها این است که جامعه مورد نظر خود را نقد کنند و آن را پر از تاثیراتی نشان دهند که انسان ساکن آن را از خود بیگانه و ذهنیتش را مسخ کرده. «هیروشیما، عشق من» و «پنهان» میشائیل هانکه بی شک دو نمونه از شاهکارهای این نوع سینما محسوب می شوند.

وقتی کار به نقد و موشکافی می رسد، دلایل و برهان هایی که به واسطه زیبایی شناسی تصاویر و نشانه شناسی در سینما مطرح می شوند، حرف اول را می زنند. یعنی نوعی نگاه بدیع حاصل از یک جهان بینی اصیل. یعنی فیلم به یک مقاله پر از شکوه و ناله تبدیل نشود، تا موضع خود را روشن کند و این یعنی که فیلم مستقیماً با منطق و استدلال سروکار داشته باشد، تا برانگیختن بیهوده احساسات مخاطب، و این دقیقاً همان چیزی است که در فیلم زندگی دیگران حسابی وجود دارد. در یک نگاه ساده، کل فیلم تبدیل شده به یک سری جملات خبری و گزارشی در توضیح حال و روز انسان ها و جامعه یی که در سراشیبی سقوط و تباهی قرار گرفته و مواردی از این دست. با یک مطالعه ساده و نه چندان دقیق اوضاع و احوال کشورها، به ویژه بعد از جنگ جهانی دوم، به راحتی می توان به چنین نگاه و آگاهی دست یافت اما وقتی همه اینها وارد سینما می شوند، آیا نباید سروشکل مناسب و متفاوتی به خود بگیرند؟

اصولاً نقد از پدیده های جامعه مدرن است و نقد مدرن لازمه هنر مدرنیستی، که در سینما به خصوص از دهه 1960 آن را سراغ داریم. کارگردانی دانرسمارک زیادی کلاسیک، خشک و بدون فلسفه مشخص است. برش های زیاد و پرهیز از به کارگیری نماهای طولانی و استفاده افراطی از نما، نمای عکس و حضور فیلترهای رنگی، همه چیز را برای تولید یک اثر احساسات گرایانه و اغراق آمیز، آماده کرده است. تصاویر فیلم، بیش از حد کارت پستالی به نظر می رسند و حضور کارگردان، به عنوان فردی متمایز و برتر از کاراکترها ـ و احتمالاً مخاطبان ـ به فیلم آسیب رسانده.

نکته جدی تر و قابل توجه این که فیلم فاقد نگاهی خاص و جهان بینی مشخص است. فیلم چه زاویه دید تازه یی دارد؟ آیا بینش خاصی را به مخاطب خود می دهد؟ با آن پایان بندی تصنعی، به نوعی متوجه می شویم که خود دانرسمارک هم فراموش کرده که چه چیزی می خواسته بگوید. بعد از فروپاشی دیوار برلین، جست وجوی نویسنده روشنفکر فیلم برای پیدا کردن مامور مخفی، کاملاً اضافی و بی دلیل است، چرا که مخاطب همه چیز را می داند و این فقط می تواند همان احساسات گرایی پایانی را کامل کند. فیلم اگر در لحظه یی که هویت مامور مخفی برای او روشن می شود تمام می شد، باز بهتر بود. بدتر از همه، منقلب شدن مامور مخفی است که انگار آدم های قبلی که او با آنها سروکار داشته، آدم نبوده اند که روی او تاثیر بگذارند. و جالب تر این که حالا چون او تغییر کرده، در یک کتاب فروشی به نام «کارل مارکس» کتابی به او هدیه می شود و نور سفید ملموسی نیز به او تابانیده می شود: یعنی سعادتمند شده یی. این نگاه کلیشه یی همه جای فیلم حضور دارد. مثلاً معلوم نیست آن وزیر فرهنگ کذایی، برای چی باید تا این حد خوک مانند و حیوان صفت باشد: مگر نه این که تقدیر و فاشیسم آنها را به این وضعیت در آورده؟

اگر بپذیریم که فیلم وضعیتی را معرفی می کند که در آن انسان ها بازیچه یی بیش نیستند و تصمیم و نگرش دیگری بر زندگی آنها بیشترین تاثیر را دارد، آیا با فیلمی طرف نبوده ایم که با همان روش، قصد داشته به هر طریقی که شده، مخاطب خود را ـ حتی با بیان انسانی ترین شرایط ـ فریب دهد؟

سرباز آلمانی و خاطره مربوط به آن را در فیلم «هیروشیما، عشق من» به خاطر بیاورید، تا تاثیر یک اثر دراماتیک و ناب سینمایی را به یاد آورده باشید.

 

منبع: روزنامه اعتماد، شماره 1396 به تاریخ 29/2/86

 

نقد و بررسی فیلم به قلم

 

یادداشتی بر فیلم زندگی دیگران (یک پزشک)

 

آلمانی‌ها اگر بخواهند، خوب فیلم می‌سازند، مخصوصا اگر پای نقد گذشته تاریخی‌شان در میان باشد، اینجاست که شاهکارهایی در نقد چرایی پیروی جمعی خود از هیتلر می‌سازند یا سال‌های وحشتناک جدایی دو آلمان را یادآوری می‌کنند.

مایه اعجاب است که «فلورین هنکل فون دونرسمارک»، در اولین تجربه کارگردانی خود فیلمی، با بودجه ناچیز دو میلیون دلار ساخته است و آنقدر فیلم را خوب ساخته و پرداخته که در رده‌بندی ذهنی من -و لابد خیلی‌های دیگر- جزو بیست فیلم برتری قرار گرفته که در عمرم دیده‌ام. چهره درخشان فیلم بازیگر فوت شده‌ای به نام «اولریش موئه» است، او در این خوب بازی می‌کند چرا که داستان فیلم، تا حدی داستان زندگی شخصی خود اوست!

اولریش موئه بعد از جنگ جهانی دوم در آلمان شرقی به دنیا آمد، بعد از اتمام تحصیلات به عنوان یک کارگر ساختمانی و مرزبان دیوار برلین مشغول به کار شد. در دهه هفتاد و هشتاد او به تئاتر و سینما روی آورد و به علاوه در زمره مخالفان سیستم کمونیستی آلمان شرقی هم درآمد.

در زندگی دیگران، موئه، نقش یک بازجو و مأمور شنود اشتازی -پلیس امنیت آلمان شرقی- به نام «ویسلر» را بازی می‌کند، او مأور می‌شود که فعالیت‌های نمایشنامه‌نویسی به نام «گئورک درایمن» را زیر نظر بگیرد، در خانه‌اش وسایل شنود بگذارد تا با پیدا کردن مدرکی علیه او، اسباب محدود کردن فعالیت‌های این هنرمند را فراهم کند.

اما در طی انجام مأموریت، تعصباتی که در ذهن این مأمور نشست کرده بودند با شنود و دیدن «زندگی دیگران» رفته رفته رنگ می‌بازند، او عاشق نهانی دوست دختر این هنرمند -ماریا کاستا- می‌شود، مفتون «برشت» می‌شود و تا آنجا پیش می‌رود که هنگامی که پیانونوازی درایمن در غم دوست از دست‌رفته‌اش، به خلسه می‌رود و اشک می‌ریزد.

فیلم، راوی فضای پلیسی و جو ۱۹۸۴ گونه آلمان شرقی است، جایی که هر فردی که کار و فعالیتش ارزش داشته باشد باید زیر نظر قرار بگیرد و شنود شود، حتی از سوی همسرش. همچنان که در فیلم آشکار می‌شود که ماریا، علیه داریمن برای اشتازی فعالیت می‌کند! موئه، البته شخصا با چینن چیزی آشنا بود، چرا که در زندگی واقعی خود، از سوی اشتازی تحت نظر قرار گرفته بود و همسر دومش، فعالیت‌های او را به اطلاع اشتازی می‌رساند.

ویسلر، این مأمور کارکشته و متعصب ابتدای فیلم- رفته رفته آنچنان دگردیسی پیدا می‌کند که در انتهای فیلم، مدرک جرم علیه درایمن را پنهان می‌کند و او را از بالا می‌رهاند.

چند سال، بعد از فروپاشی دیوار برلین، در حالی که ویسلر یک نامه‌رسان دون پایه شده است، درایمن با دسترسی به اسناد اشتازی، درمی‌یابد که کسی که او را از دام اشتاری رهانیده، ویسلر بوده است، اینجاست که کتابی با عنوان «سوناتی برای انسان‌های شریف» می‌نویسد و آن را با این مأمور تقدیم می‌کند.

زندگی دیگران بعد از نمایش با نقدهای ستایش‌آمیز منتقدان مواجه شد، جوایز بسیاری را از آن خود کرد که اسکار بهترین فیلم خارجی سال ۲۰۰۶، معتبرترین آنهاست.

فیلم، پلشتی سیستمی را به تصویر می‌کشد که می‌خواهد با هر وسیله ممکن به زندگی خصوصی مردم راه پیدا کند و به بهانه «مردم»، از آنها علیه خودشان جاسوس درست کند، این سیستم صلاح‌اندیش در عین حال، خود آلوده به ناپاکی‌هایی است که فراموشی‌اش، عمری دست کم به اندازه دو سه نسل را طلب می‌کند.

بازی اولریش موئه از هر حیث در این فیلم عالی است، او میمیک صورت و بازی با چشم، عالی دارد. البته بازی سباستین کوخ در نقش داریمتن و مارتینا گدک در نقش ماریا هم بسیار خوب است.

در عین حال موسیقی فیلم هم جالب توجه است، گابریل یارد، کسی که موسیقی فیلم بیمار انگلیسی را نوشته، این بار هم به خوبی کارش را انجام داده و موسیقی متناسب با جو خفقان‌آور آلمان شرقی و مناسب با داستان فیلم نوشته است.

منبع : یک پزشک

2ND CAMERA FESTIVAL...
ما را در سایت 2ND CAMERA FESTIVAL دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2ndcamerao بازدید : 163 تاريخ : جمعه 20 دی 1398 ساعت: 14:16